نوشته شده توسط : ملیکا

سلام بچه ها خوبین؟این وبلاگ رو واسه دل خودم ساختم که خاطراتمو توش بنویسم به جایه دفترچه یادداشت

امروز که حالم خوبه با دوستام رفتیم بیرون یه چرخی زدیم و بعدشم اومدیم خونه دلم هوس چیپس کرده بود سرخ کن رو زدم تو برق و نشستم با حوصاه و سلییقه ی زیاد سیب زمینی هارو خلال کردم و ریختمشون تو سرخ کن و درش رو بستم و اومدم پای نت.یه ده دقیه ای گذشت یهو یادم اومد چیپسم تو سرخ کنه وااااای همه اش سوخته بود رنگش قهوه ای شده بود ولی خوشبختانه یکم دیگه سیب زمینی بود اونارو ریختم تو سرخ کن و اومدم دوباره پایه لپ تاپم و داشتم یه نگاه تو سایت ... مینداختم که یهو یادم اومد چیپسا تو سرخ کنه دوباره با سرعت برق و باد دویدم تو آشپزخونه و باز چیپسا سوخته بودند دلم میخواست بزنم سرخ کن رو له کنم.از رو لج خودم رفتم سس رو از تو یخچال برداشتم و ریختم رو چیپسا و نشستم به خودرن یکم مزه تلخی میدادولی هی به خودم امید میدادم و میگفتم بخور بخور وای چه خوش مزه استاشک تو چشمام جمع شده بود زنگ زدم به دوستم سارا گفتم جونه مادرت بیا واسم چیپس درست کن من بلد نیستم اراده شو ندارم هنوز واسه این کارا بچه ام  خلاصه سارا اومد واسم یه چیپسه مامان درست کردم و نشستیم تا تهش خوردیم جاتون خالی



:: برچسب‌ها: چیپس ,
:: بازدید از این مطلب : 784
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد